یه روز پر از اضطراب
یه روز پر از اضطراب پریشب بعد از چند روز تاخیر ، تصمیم گرفتم بی بی چک بزارم ، گذاشتم و تو لحظه اول هر دو خط ظاهر شد ، خط دوم کمرنگ ولی کاملا مشخص یهو همه چی با هم یه رنگ دیگه شد ، هنگ کردم ، باور نکردم هی نگاه می کردم و می گفتم امکان نداره اشتباه می کنم وضو گرفتم و رفتم که نماز بخونم ، نمی دونم چقد طول کشید ولی یهو دیدم بابایی نشسته کنارم گفت چی شده چرا اینطوری اینجا نشستی نتونستم خودمو کنترل کنم ، بدون اینکه هیچی بگم بردمش و بی بی رو نشونش دادم یه کم جا خورد ولی زود خودشو جمع و جور کرد شروع کرد به شوخی کردن &nbs...
نویسنده :
نجمه
9:22